loading...
سلطان تنهایی
ویدا بازدید : 62 سه شنبه 05 آذر 1392 نظرات (1)

تقدیم به دختر خانومهاツ
دلم یه دختر میخواد.. شبا سرشو بذاره رو پام اونقد واسش قصه بگم تا خوابش ببره..بهش بگم می دونستی عشق مامانی؟می دونستی زندگی مامانی؟اگه تو نباشی مامان میمیره..اونم نگام كنه،دستای كوچولوشو بذاره رو صورتمو ذوق كنه ازاینكه منو داره.. وقتی گریه می كنم بیاد و با اون صدای قشنگش بگه:مامان جوونم گریه نکن وگرنه منم گریه می کنما.. بدونم با اینكه عاشقشم هیچوقت تنهام نمیذاره.. اول و آخرش مال خودمه...دلم یه دوست داشتن بدون ترس میخواد..یه عشقی كه هر شب نترسم از فردای بدونِ اون...

ویدا بازدید : 56 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (1)
نترس حوا... سیب را با عشق گاز بزن!

آدم بی عشق، ‌ لیاقت بهشت ندارد...

ویدا بازدید : 63 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (1)

دیر فهمیدم ..
خیلی دیر ...
"
عزیزم " ...
"
گلم " ...
"
عشقم "....
تکیه کلامش بود!

ویدا بازدید : 66 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (3)


تو اینقدر با دلم خوبی که


من از هر کسی سیرم


یه روز از من جدا باشی


من از دلتنگیت میمیرم !

ویدا بازدید : 56 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

فقط رفت

بدون کلامی که بوی اشک دهد …

فقط رفت

بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد …

فقط رفت …

فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت :

راحت شدم .

ویدا بازدید : 64 پنجشنبه 03 مرداد 1392 نظرات (1)
آدم دوس داره گاهی اوقات غرق شه !
غرق شدن همیشه تو آب نیست ... تو غصه نیست ... تو خیال نیست ..
آدم بعضی وفتها دوس داره توی یه آغوش غرق شه
خفه شه ! کبود شه ...بمیره اصلا !

ویدا بازدید : 76 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (4)

تنهاتر از همیشه، قلبی گوشه ی سینه ام نشسته!

آهسته تر از همیشه، در هر تپش نامی تکرار می شود با عشق!

آری! هنوز به یاد تو هستم؛

به یاد آن عشق!

ویدا بازدید : 73 یکشنبه 26 خرداد 1392 نظرات (1)

بی خیالی...

همیشه نمی شود زد به بی خیالی


و گفت تنهـــــــــــا آمده ام ٬ تنهـــــــا می روم...


یک وقت هایی ٬ شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ٬‌کم میاوری ! ...

دل وامانده ات یکـــــــــــــ نفر را می خواهد .........!

ویدا بازدید : 72 شنبه 11 آذر 1391 نظرات (3)
فقط به خاطر تو
برای تو می نویسم.......برای تو بهترینم

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....

برای تويی كه قلبت پـاك است...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
ویدا بازدید : 82 دوشنبه 29 آبان 1391 نظرات (0)

اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو میخواستم....
به اندازه ای که من تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی...
عشق ابدی

ویدا بازدید : 107 جمعه 28 مهر 1391 نظرات (1)

دیگر گذشت،تو کار خودت را کردی،دلم را شکستی و رفتی….
همه چیز گذشت و تمام شد،این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی،انگار دیگر دنیای من بن بست شده،راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم،کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت….
دیگرگذشت،حالا تو نیستی و من جا مانده ام،تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام،تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم،هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است،تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم،تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم،دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی،هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی،حالا که رفتی، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی
گرچه از همان روز اول میخواستمت،گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت،اما دیگر مهم نیست بودنت،چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟

تمام شد

ویدا بازدید : 114 جمعه 28 مهر 1391 نظرات (1)

تو مرا
آنقدر آزردی ..
که خودم کوچ کنم از شهرت ..
بکنم دل ز دل چون سنگت ..
تو خیالت راحت ..
می روم از قلبت ..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی ..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ..
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد ..
عشق زیباست و حرمت دارد ..
تو بمان ..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است ..
سخت بیمار شده است ..
تو بمان در شهرت!

ویدا بازدید : 78 دوشنبه 24 مهر 1391 نظرات (1)

شاید یک روزی

یک جایی....

بی تفاوت از کنار من بگذری و بگویی:

این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود....

روزهایی که می دیدمت نفسم میگرفت

حالا که نیستی دلم میگیرد

برگرد....تحمل اولی اسان تر است....

ویدا بازدید : 96 دوشنبه 24 مهر 1391 نظرات (1)

اشک من جاری شد...
جای تو خالی بود
جـــــــــای تـــــــــو ...
عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید
شعر دلتنگی من سخت گریست

اشک

بــــــاور نمی كنم
اینگونه عاشقـانه
در مـن ، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی
مرا اینگونه نا عادلانه وقف خودت كردی؟

قفس

تنهایی تک واژه سنگینی است
یک واژه است ولی عمق یک زندگیست
سالها گذشت وتنهایی سلطان دلم شد
سلطان دل غریب وحسرت کشم شد
ای آشنا ، عالم تنهایی چه خوش است
هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است...

تنهایی

ویدا بازدید : 84 چهارشنبه 19 مهر 1391 نظرات (1)

اگه يه روز نشه که ديگه با تو باشم

برات می نويسم خدا نخواست ما با هم باشيم

ولی بدون اون روز روزه مرگ عشق منه

ویدا بازدید : 102 یکشنبه 16 مهر 1391 نظرات (0)

بیا و دوباره به من نفس بده ، با رفتنت دیگر هوایی در این قلب نیست برای نفس کشیدن.

بیا تا دوباره با هم باشیم تا من نیز دوباره از عشقت بنویسم.

هیچکس نمیتواند مرا اسیر قلبش کن ، زیرا من هنوز اسیر قلب بی وفای تو هستم.

ویدا بازدید : 86 یکشنبه 16 مهر 1391 نظرات (0)

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی.

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور.

ویدا بازدید : 113 شنبه 15 مهر 1391 نظرات (1)

شاخه گل خشکیده

تنها راه رسیدن...

شب عروسیه،آخره شبه،خیلی سر و صدا هست.میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،در را هم قفل کرده.داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم،دخترم،در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده،ولی رو لباش لبخنده!همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند.کنار دست مریم یه کاغذ هست،یه کاغذی که با خون یکی شده.بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه،با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه:

سلام عزیزم : دارم برات نامه می نویسم.آخرین نامه ی زندگیمو.آخه اینجا آخر خط زندگیمه.کاش منو تو لباس عروسی می دیدی.مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم.دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم.دارم میرم چون قسم خوردم،تو هم خوردی،یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ،تو هم گفتی،یادته؟!

علی تو اینجا نیستی،من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی،چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه.کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.حالا که چشمام دارند سیاهی میرند،حالا که همه بدنم داره می لرزه،همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره.روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،یادته؟! روزی که دلامون لرزید،یادته؟! روزای خوب عاشقیمون،یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه،یادمه چطور بزرگترهامون،همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم.هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو،تو قلب منه نه تو چشمام.روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات.دارم به قولم عمل می کنم.هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم.نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو،دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه.همین جا تمومش می کنم.واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام.وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت.دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه.دستمو بگیر.منم باهات میام….

پدر مریم نامه تو دستشه،کمرش شکست،بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه.سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه.آره پدر علی بود،اونم یه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه،صورتش با اشک یکی شده بود.نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود.هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده.حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

عشق

درباره ما
Profile Pic
کاش خدا منو ببینه ببینه چه گیجو خستم دستمو محکم بگیره بگه که نترس من هستم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره وبلاگم چیست؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 104
  • بازدید سال : 344
  • بازدید کلی : 3,910